!دخترم با تو سخن میگویم
گوش كن، با تو سخن میگویم :
زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه ی پر گل این گلزاری
عکس روز دختر (1)
من در اندام تو یك خرمن گل می بینم
گل گیسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم
گل تقوا
گل عفت
گل صد رنگ امید
گل فردای بزرگ
گل دنیای سپید
میخرامی و تو را مینگرم
چشم تو آینه روشن دنیای من است
تو همان خرد نهالی كه چنین بالیدی
راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدی
همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش
همه گلچین گل امروزند
همه هستی سوزند
عکس روز دختر (4)
كس به فردای گل باغ نمی اندیشد
آنكه گرد همه گلها بهوس میچرخد
بلبل عاشق نیست
بلكه گلچین سیه كرداریست
كه سراسیمه دَود در پی گلهای لطیف
تا یكی لحظه بچنگ آرد و ریزد بر خاك
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك
تو گل شادابی
به ره باد، مرو
غافل از باغ مشو
ای گل صد پر من!
با تو در پرده سخن میگویم :
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
كس نگیرد ز گل مرده سراغ
دخترم! با تو سخن میگویم:
عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست
و تو چون قطعه الماس درشتی كمیاب
« گردن آویز » بر این زنجیری
تا نگهبان تو باشم ز « حرامی » هر شب
خواب بر دیده من هست حرام
بر خود از رنج به پیچم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
دخترم، گوهر من !
گوهرم، دختر من !
تو كه تك گوهر دنیای منی
دل به لبخند « حرامی » مسپار
« دزد » را « دوست » مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
دیو خویان پلیدای كه سلیمان رویند
همه گوهر شكنند
« دیو » كی ارزش گوهر داند ؟
نه خردمند بود
آنكه اهریمن را
از سر جهل، سلیمان خواند
دخترم ـ ای همه هستی من !
تو چراغی، تو چراغ همه شب های منی
به ره باد مرو
تو گلی، دسته گل صد رنگی
پیش گلچین منشین
تو یكی گوهر تابنده بی مانندی
خویش را خوار مبین
عکس روز دختر (9)
آری ای دختركم، ای به سراپا الماس
از « حرامی » بهراس
قیمت خودمشكن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
مهدی سهیلی
هیچكس دوستت ندارد
هیچكس مواظب قلب و احساس تو نیست
همه عابرند
میگذرند و هرگز تو را جدى نمیگیرند
هیچكس ،در هیچ كجاى دنیا
منتظرِ تو نیست
دنیا تنهاست
و تو غرق در تنهاییش
دیگران هم مثل تو
گاهى در سكوتِ عجیبِ این دنیا
دنبال كسى میگردند
كه ریسمانِ رسیدن
به آسمان را در دست دارد
و هر بار سراب،
كه چند لحظه امیدوارشان میكند
بانو،
قهوه ات را تنها بنوش
و باران تماشا كن.....
دختر:موجودی است که:
وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!
وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!
وقتی غمگین است آه میکشد
وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد
وقتی بدش می آید میگوید ایشششش .
وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.
همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند .
از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!
واقعا موجودی ناشناختست...
عاشقی ، تنها مختص به زن و مرد نیست و نخواهد بود ...
می توان عاشق زندگی بود و زندگی کرد
می توان عاشق گلدان های کنار پنجره بود و لذت برد
می توان عاشق دست های پدر بود و آن را بوسید
می توان عاشق صدای دلنواز موج های دریا بود و آن را با عشق شنید
می توان عاشق نگاه همیشگی و لبخند خدا بود
امیدوارم به بخشش عاشقی که تنها مختص به زن و مرد نیست
سرمان را بالا بگیریم و بگوییم :
آری عاشقم
عاشقِ هر کسی و هر چیزی ،
که امید و عشق را در من زنده کند .
حالا تو هی بیا و بگو
زن اگر زن باشد
باید بشود روی عاشقیش حساب کرد که عاشقی کردن بلد باشد که جانزند، جا نماند، جا نگذارد و هی فکر نکند به یاوه هایی که عمری در گوشش خواندند من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن ها نمی ترسد اما تو می گویی خوش به حال زنی که عاشق مردی نباشد بگذار دنبالت بدوند ولی نمی فهمم اینکه در موردش می گویی زندگیست یا مسابقه اسب دوانی؟! من راز این دوست داشتنهای پنهانی را نمی فهمم من نمی فهمم، زن بودن با سنگین رنگین بودن و با سکوت چه ارتباطی دارد؟! من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند من میخواهم، مردم حتی اگر مرد من هم نبود دلش غنج بزند از اینکه زنی اینگونه دوستش دارد |