loading...
شمعی در باد
نسیم بازدید : 72 دوشنبه 13 مهر 1394 نظرات (19)

من یه دختر نوجوون هستم که یکسال پیش وارد دنیای مجازی شدم با وبلاگ شروع کردم ... توی وبلاگم دوستان زیادی داشتم اما

 

بتمام مقدسات قسم من نه به کسی شماره دادم ونه به کسی زنگ زدم ونه کارهای دیگه ...من هیچ وقت هیچ پسری را بازی ندادم

 

برای بالا بردن نظرات وبلاگم ....اصلا وبلاگ چه اهمیتی داره که من بخام برای نظر اون از ابروم مایه بذارم ....بعد از حذف وبم توسط بلاگفا

 

که همه ی وبلاگهای 93 را حذف کرد وبلاگ نویسی را گذاشتم کنار  اما امدم اینجا که برای خودم یه وبلاگ شخصی داشته باشم و

 

اشتباه کردم که ادرس اونو به امید دادم ..این وسط خیلی راحت دارن به اسم وبلاگ من ابرو ریزی میکنن ...عیب نداره خودشونا خسته

 

میکنن چون مهتاب یه شخصیت واقعی نیست....درهرحال قضاوت را به خدا میسپارم وتا تابستان با وبلاگم خداحافظی میکنم...اونقدر این

 

توهینها منو ناراحت کرد که تا ماهها از دنیای مجازی خداحافظی میکنم ...از شما دوستان هم خواهش میکنم دنیای زیبای منو بهم نریزید

 

برام مهم نیست توی مجازی چندتا پسر دخترباز  به هدفشون نرسیدند چی میگن ...مهم اینه که من در واقعیت موفقم ...دوستانی هم

 

که منو با حرف دیگران قضاوت میکنند بهتره دیگه زحمت دوستی به خودشون ندهند.......

نسیم بازدید : 40 دوشنبه 30 شهریور 1394 نظرات (3)

دیدی ای حافظ که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت با عشق و غم کوه امیدم آب شد
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
گیرم که از حصار کوتاه دلم ساده می پری ، با دیوار بلند خیالم چه می کنی . . .

نسیم بازدید : 46 دوشنبه 30 شهریور 1394 نظرات (0)

زن بودن کار مشکلی است

مجبوری مانند یک بانو رفتار کنی

همانند یک مرد کار کنی

شبیه یک دختر جوان به نظر برسی

و مثل یک خانم مسن فکر کنی!

نسیم بازدید : 42 یکشنبه 29 شهریور 1394 نظرات (0)

 

می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت:
برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

نسیم بازدید : 51 جمعه 27 شهریور 1394 نظرات (22)

وقتي.....

وقتی که به دخترم گفتم که باید به برادرش احترام بگذارد اما به پسرم نگفتم که به همان اندازه به خواهرش احترام بگذارد، باز هم برتر بودن مردانه ی پسرم را به او یادآوری کردم ...
وقتی که حجاب را به دخترم آموختم اما عفاف را به پسرم نیاموختم، به پسرم یاد دادم که نجابت فقط مخصوص زن است ...
وقتی که دخترم را برای یک ساعت دیر آمدن به خانه بازخواست کردم اما به پسرم اجازه دادم که آخر شب به خانه برگردد، به پسرم آموختم که برخلاف خواهرش می‌تواند خطا کند ...
وقتی که عشق ورزیدن را در دخترم گناه کبیره دانستم اما از رابطه داشتن پسرم با دختری نامحرم ذوق زده شدم که پسرم بزرگ شده، در واقع هوسباز بودن را به پسرم آموختم ...
وقتی که از کودکی به دخترم یاد دادم که زن باشد، کدبانو و صبور و فداکار باشد ... اما به پسرم فقط یاد دادم که قدرتمند باشد، در واقع نام خانواده را به پسرم آموختم نه مسئولیت خانواده را ...
وقتی ...
آری، من هم مقصرم که وظیفه ی مادری خود را در حق خودم و زنان جامعه ام به درستی انجام ندادم ...
من هم مقصرم که به جای اصلاح خودم فقط به جامعه ام انتقاد کردم ...

نسیم بازدید : 35 سه شنبه 24 شهریور 1394 نظرات (22)

من عروسی بگیرم یه عروسی ساده و جمع و جور می گیرم و هیشکی رو دعوت نمی کنم، نه به خاطر هزینه اش، به خاطر اینکه
بقیه دخترا آرایش می کنن،خوشگل میشن میان، من تازه می فهمم چه غلطی کردم؟!
همون تو جهل بمونم بهتره

نسیم بازدید : 38 دوشنبه 23 شهریور 1394 نظرات (3)

امشب میخوام از عشق وازدواج بنویسم ......تا عاشق میشی ودوست داری باهاش ازدواج کنی ...هزاران دلیل برای نشدن میارن

 

وهزاران تشابه میگن باید باشه تا ازدواج موفق باشه ...اما من یه سوال دارم؟اسلام که اخرین وکاملترین دین هست...چقدر در الگوهای

 

خود ازدواجهای عاشقانه داشته؟که درظاهر زن ومرد به هم نمیخوردن ولی درباطن چرا .....

 

مگه خدیجه ی کبری از نظرسنی و مالی وایمانی هم کفو حضرت محمد بود؟اوم فقط یه عاشق واقعی بود وثمره ی این عشق

 

مگر فاطمه نبود؟

 

مگر فاطمه زهرا بالای 10 سال از حضرت علی کوچکترنبود؟

 

مگر شهربانو دختر یزدگر یک شاهزاد نبود ؟ او زن امام حسین شد ومادر حضرت سجاد

مگر نرجس خاتون مادر حضرت مهدی با امام حسن عسگری تشابه داشتند؟ یک دختر اشراف زاده ومسیحی رومی کجا ویک امام کجا؟

پس همیشه تشابه فرهنگ وزبان وسن ....باعث ازدواج موفق نیست ...

برترین انسانها ثمره ی ازدواجهایی عاشقانه وغیر معمول بوده اند .....فاطمه ...حسن وحسین ...سجاد ...مهدی ...ثمره این چنین ازدواجهایی

بودند...

حتی مادر بعضی ار امامان کنیز بودند...اما ما برای ازدواج همیشه امتیازهای ظاهری رادرنظر میگیریم وازدواجمان برکت ندارد وفرزند

باقیات الصالحاتی بوجود نمی اید.

برای ازدواج اگر روح وقلب وفکر زیبای کسی رادیدی ...ایمان اوبخدا را دیدی ومابقی را بخدا سپردی ...اون ازدواج مایه ارامش وبرکت میشود

وگرنه 90درصد تشابه فرهنگ وزبان وسن وتحصیل ...ان نتیجه ای راکه باید داشته باشد نخواهد داشت .

نسیم بازدید : 36 یکشنبه 22 شهریور 1394 نظرات (6)

عاشق زنی مشو که می خواند
که زیاد گوش می دهد
زنی که می نویسد
عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر، وهم آگین، دیوانه
عاشق زنی مشو که می اندیشد
که می داند که داناست، که توانِ پرواز دارد
به زنی که خود را باور دارد
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می خندد یا می گرید
که قادر است روحش را به جسم بدل کند
و از آن بیشتر عاشق شعر است
(اینان خطرناک ترین ها هستند)
و یا زنی که می تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد
عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب ده است
که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
ازاینگونه زن بازگشتِ به عقب ممکن نیست
هرگز

نسیم بازدید : 49 شنبه 21 شهریور 1394 نظرات (14)

بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی
گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش…
گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش!
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش
تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام …
دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد
نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!
نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری
نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم….

نسیم بازدید : 26 جمعه 20 شهریور 1394 نظرات (4)

درختها میمیرند؛

عده ای عصا می شوند و دستی را می گیرند ؛

عده ای تبر می شوند بر نسل خویش ؛

عده ای چوب کبریت می شوند برای سوزاندن تبار خود
و.......
عده ای تخته سیاه میشوند برای تعلیم اندیشه ها .
سرنوشت گاهی خودش رقم میخورد ......

نسیم بازدید : 27 پنجشنبه 19 شهریور 1394 نظرات (8)

از یک جایی به بعد،
آدم آرام می گیرد،
بزرگ می شود،
بالغ می شود،
پای تمام اشتباهاتش می ایستد،
سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد،
دنبال مقصر نمیگردد،
قبول می کند گذشته اش را،
انکار نمی کند آن را،
نادیده اش نمی گیرد،
حذفش نمی کند،
اجازه می دهد هرچه هست،
هرچه بوده در همان گذشته بماند،
حالا باید آینده را بسازد،
از نو،به نوعی دیگر.
یاد می گیرد زندگی یک موهبت است،
غنیمت است، نعمت است،
قدرش را بداند و ...

همه ی اینها را که فهمید
یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش،
توی روح و روانش.

اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته.
همان جایی که آرام است،
حال آدم خوب است؛ همان جاست.

اصلأ از یک جایی به بعد حال ادم خوب می شود.".......

نسیم بازدید : 38 دوشنبه 16 شهریور 1394 نظرات (9)

اسمش را می گذاریم دوست مجازی

اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته

خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند

وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد

وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش...

نگرانش می شوم

دلتنگش می شوم

وقتی در صحبت هایم به عنوان دوست یاد می شود

مطمئن می شوم که حقیقیست

هر چند کنار هم نباشیم

هر چند صدای هم را هم نشنیده باشیم،

خدای من اونجا یه آدم حقیقی نشسته

نسیم بازدید : 39 یکشنبه 15 شهریور 1394 نظرات (6)

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﮔﻠﻮﯼ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ !
ﺍﺯ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ؟
ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ؟
ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ ؟
ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ؟
ﺍﺯ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ؟
ﺍﺯ ﺗﯿﮏ ﻭ ﺗﺎﮎ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﻮﯼ یک ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ؟
ﯾﺎ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ؟
ﺩﺭ پی چه ﺑﺎﺷﯿﻢ؟
ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻡ؟
ﺣﻘﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻋﺸﻘﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ؟
ﮐﺪﺍﻡ ؟
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ٬ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ !!!
ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ٬ ﺗﻨﻬﺎ یک ﮐﺎﺵ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ...
.
.
ﮐﺎﺵ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ ...

نسیم بازدید : 38 شنبه 14 شهریور 1394 نظرات (5)

ويژگي مرد ايده آل از نظر ديلي ميل

گرچه بسياري از مردها خانم ها را سخت پسند و عجيب و غريب معرفي مي كنند اماخانم ها معيارهاي نسبتا مشخصي از مرد ايده آل در ذهن شان دارند و بر اساس آن معيارها به يك خواستگار جواب مثبت يا منفي مي دهند. براساس فهرستي كه روزنامه ديلي ميل آن را منتشر كرده، مرد ايده آلي كه خانم ها معرفي كرده اند در برخي ويژگي ها با هم مشترك است.

1- قدش 182 سانتي متر و البته عضلاني، به روز و اهل ورزش است.

2- چشم قهوه اي با موهاي كوتاه تيره دارد.

3- خوش پوش و طرفدار شلوار جين است.

4- لب به سيگار نمي زند.

5- زبر و زرنگ است و مي تواند در 17 دقيقه حاضر شود.

6- خانواده دوست است.

7- پول دربيار است و درآمدش از همسرش بيشتر است.

8- عشق خريد است.

9- گوشتخوار است.

10- ريش نمي گذارد.

11- فوتبال بين حرفه اي است.

12- مدرك دانشگاهي دارد.

13- خنده رو و اهل جوك گفتن است.

14- نسبت به حال خوب و بد همسرش حساس است.

15- اهل دوستت دارم گفتن است اما نه هميشه و بي جهت.

16- دست فرمانش خوب است.

17- شنا بلد است.

18- مي تواند دوچرخه براند.

19- از پس عوض كردن لاستيك ماشين برمي آيد.

20- مرتب به مادرش زنگ مي زند.

نسیم بازدید : 25 جمعه 13 شهریور 1394 نظرات (5)

امروز با خانواده رفتم سینما ....فیلم محمد رسوالله ....فیلم قشنگی بود ...

 

3 ساعت طول کشید ومن درحین فیلم دیدن کلی خوردم...عجیب بودچون

 

سالن سینما همش پرشد ..اونم اکثرا از دختروپسرهایی با تیپ های انچنانی

 

باورم نمیشد بیان این فیلمو ببینند...خواستم چندتا عکس از سینما بگیرم وتوی

 

اینجا بذارم که طبق معمول ددی گرامی گیر دادن ...اصلا این جور جاها همون با

 

مدرسه حال میده بری با دوستات ...خلاصه این روزها بدجوری دلتنگ مدرسه

 

شدم وفقط دارم روزها را میشمارم........

نسیم بازدید : 50 سه شنبه 03 شهریور 1394 نظرات (11)

با کدام بال میتوان

 

از زوال روزها وسوزها گریخت؟

 

باکدام اشک میتوان

 

پرده برنگاه خیره زمان کشید

 

با کدام دست میتوان

 

عشق را به بند جاودان کشید

 

با کدام دست؟

نسیم بازدید : 29 دوشنبه 02 شهریور 1394 نظرات (7)

خودت باش ...
نه تندیسی که دیگران میخواهند
وقتی روحت را قالب فکر دیگران می کنی
زیبا می شوی به چشمشان
اماقبول کن که تمام مجسمه ها شکستنی هستند ،در کمال زیبایی ...

نسیم بازدید : 28 یکشنبه 01 شهریور 1394 نظرات (2)

ای که تقدیر تورا ازمن دور ساخت              سلام!

نامه ای دارم ازفاصله ها.....          چندشب بود که من خواب تورامی دیدم

خواب دیدم که فراری هستی

می گریزی ازشهر!

پاسبانان همه جا عکس تورا می کوبند

                                             جارچی ها همه نام تورا میخوانند

                        درهمه کوی و گذر غبضه ی تبعید توبود

      متهم:قاتل گل های سفید                              جایزه:یک گل رز

                              وتو میدانی که من عاشق گلهای رزم!

نگرانت شده ام...             بی جوابم مگذار.             پشت پاکت بنویس:

               متهم قاتل گلهای سفید

                       وتو میدانی که من عاشق گلهای رزم!!!!!!!



خدایا کمکم کن اگرجایی چیزی شکستم 

دل نباشد...!

نسیم بازدید : 85 شنبه 31 مرداد 1394 نظرات (4)

 

 
 


مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !

این وزن آواز من است :
عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف یا گستاخی ات را !

عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !

این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری

شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !

من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
نسیم بازدید : 32 جمعه 30 مرداد 1394 نظرات (3)

بعد یه عمری اومده چی میگه
میونه ما حرفی نمونده دیگه
بعد یه عمری اومده چی میخواد
مثله یه حسرته که رفته از یاد
وقتی که داغون میشدم کجا بود
بگید شبه تولدم کجا بود
شبایه بیخوابیه من چیکار کرد
موقع بی تابیه من چیکار کرد
بهش بگید بره همونجا که بود
برگرده به هر جای دنیا که بود
بهش بگید سراغمو نگیره
واسه پشیمونی یه ذره دیره
بهش بگید بره همونجا که بود برگرده به هر جای دنیا که بود
بهش بگید سراغمو نگیره واسه پشیمونی یه ذره دیره
وقتی میمردم از غمش کجا بود از وقتی که ندیدمش کجا بود
تمومه زندگیمو دادمو رفت پاشو گذاشت رو اعتمادمو رفت
اسمشو دیگه پیشه من نیارید دلم رو به حاله خودش بذارید
با اینکه هیشکی پر نکرده جاشو دلم نمیخواد بشنوم صداشو
بهش بگید بره همونجا که بود
برگرده به هر جای دنیا که بود
بهش بگید سراغمو نگیره
واسه پشیمونی یه ذره دیره
بهش بگید بره همونجا که بود برگرده به هر جای دنیا که بود
بهش بگید سراغمو نگیره واسه پشیمونی یه ذره دیره

نسیم بازدید : 70 جمعه 30 مرداد 1394 نظرات (1)

مرگبارترین جدال

جدال میان “دلتنگی” و “غرور ” است!

وقتی” دلتنگی ” آزارت میدهد ، اما….

“غرورت “دیگر ، نای شکستن ندارد !

میخواهی بی خیالش شوی….

نمیتوانی !

و عجیب برزخی میشود

همین دقایق مرگبار…

نسیم بازدید : 35 جمعه 30 مرداد 1394 نظرات (1)

 


 

 

دانشگاه انتظار بعد از 1200سال همچنان دانشجو می پذیرد ,



متاسفانه این دانشگاه



هنوز 313 فارغ التحصیل هم نداشته است ,



این دانشگاه در تمام شبانه روز از شما آزمون



به عمل می آورد .



مدارک لازم برای ثبت نام :



1. نماز اول وقت



2 . ولایت مداری



3 . دائم الوضو بودن



4 . دلی پر از ثواب و قلبی آکنده ازیاد خدا داشتن





به امید قبولی همه ی ما در این دانشگاه

نسیم بازدید : 34 چهارشنبه 28 مرداد 1394 نظرات (1)

و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...

نسیم بازدید : 130 دوشنبه 26 مرداد 1394 نظرات (1)

!دخترم با تو سخن میگویم

گوش كن، با تو سخن میگویم :

زندگی در نگهم گلزاریست

و تو با قامت چون نیلوفر

شاخه ی پر گل این گلزاری


عکس روز دختر (1)

عکس روز دختر (1)

من در اندام تو یك خرمن گل می بینم

گل گیسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب

من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم


عکس روز دختر (1)عکس روز دختر (2)

 

گل تقوا

گل عفت

گل صد رنگ امید

گل فردای بزرگ

گل دنیای سپید


عکس روز دختر (3)عکس روز دختر (3)

 

میخرامی و تو را مینگرم

چشم تو آینه روشن دنیای من است

تو همان خرد نهالی كه چنین بالیدی

راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدی

همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی

دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش

همه گلچین گل امروزند

همه هستی سوزند

 
عکس روز دختر (4)

 عکس روز دختر (4)

كس به فردای گل باغ نمی اندیشد

آنكه گرد همه گلها بهوس میچرخد

بلبل عاشق نیست

بلكه گلچین سیه كرداریست

كه سراسیمه دَود در پی گلهای لطیف

تا یكی لحظه بچنگ آرد و ریزد بر خاك

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك

تو گل شادابی

به ره باد، مرو

غافل از باغ مشو


عکس روز دختر (5)عکس روز دختر (5)

 

ای گل صد پر من!

با تو در پرده سخن میگویم :

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

كس نگیرد ز گل مرده سراغ


عکس روز دختر (6)عکس روز دختر (6)

 

دخترم! با تو سخن میگویم:

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

و تو چون قطعه الماس درشتی كمیاب

« گردن آویز » بر این زنجیری

تا نگهبان تو باشم ز « حرامی » هر شب

خواب بر دیده من هست حرام

بر خود از رنج به پیچم همه روز

دیده از خواب بپوشم همه شام


عکس روز دختر (7)عکس روز دختر (7)

 

دخترم، گوهر من !

گوهرم، دختر من !

تو كه تك گوهر دنیای منی

دل به لبخند « حرامی » مسپار

« دزد » را « دوست » مخوان

چشم امید بر ابلیس مدار

sad_girl_hd_wallpapers_copy.jpg
عکس روز دختر (8)

 

دیو خویان پلیدای كه سلیمان رویند

همه گوهر شكنند

« دیو » كی ارزش گوهر داند ؟

نه خردمند بود

آنكه اهریمن را

از سر جهل، سلیمان خواند

دخترم ـ ای همه هستی من !

تو چراغی، تو چراغ همه شب های منی

به ره باد مرو

تو گلی، دسته گل صد رنگی

پیش گلچین منشین

تو یكی گوهر تابنده بی مانندی

خویش را خوار مبین

_sadness_119_gif_50defb13766e2_copy.jpg
عکس روز دختر (9)

 

آری ای دختركم، ای به سراپا الماس

از « حرامی » بهراس

قیمت خودمشكن

قدر خود را بشناس

قدر خود را بشناس


مهدی سهیلی

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 188
  • کل نظرات : 312
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 54
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 60
  • بازدید ماه : 60
  • بازدید سال : 1,614
  • بازدید کلی : 11,628