loading...
شمعی در باد
نسیم بازدید : 26 پنجشنبه 15 مرداد 1394 نظرات (1)

در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز ميخندی و ميپرسي, كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست...!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط محمد در تاریخ 1394/05/17 و 9:54 دقیقه ارسال شده است

شعر قشنگیه
یادمه تو قصر قبلیم هم نوشته بودم
پاسخ : هععععععی


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 188
  • کل نظرات : 312
  • افراد آنلاین : 27
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 116
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 152
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 228
  • بازدید ماه : 228
  • بازدید سال : 1,782
  • بازدید کلی : 11,796