شازده كوچولو پرسيد:
با غم از دست دادنش چطور كنار بيام؟
روباه جواب داد:
اول مطمئن شو كه بدست آورده بوديش
بعد غمگين شو...!!!
بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم ميگذرد
توَهم مالكـ بودن...!!!
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
شازده كوچولو پرسيد:
با غم از دست دادنش چطور كنار بيام؟
روباه جواب داد:
اول مطمئن شو كه بدست آورده بوديش
بعد غمگين شو...!!!
بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم ميگذرد
توَهم مالكـ بودن...!!!
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
من همینم که هستم
شاخ نیستم چون گاو نیستم
بالا نیستم چون پرچم نیستم
خاص نیستم چون عقده ندارم
فقط یه ادمم چیزی که خیلیا{دور از حضور}نیستن.....
وقتی گــریبان عدم با دست خلقت مــی درید
وقتی ابد چشم ِ تــو را پیش از ازل مــی آفرید وقتی زمــین ناز تو را در آسمـان ها می کشید وقتــی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم ؛ نه عقل بود و نه دلی چیــزی نمی دانم از این دیوانگــی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن ... دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چــشمانت مرا ، از عمق چشــمانم ربود وقتــی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمـــینی تر شد و ... عالم به آدم سجده کرد من بــودم و چشمان تو ؛ نه آتشــی و نه گِـلی چــیزی نمی دانم از این دیــوانگی و عاقلی { افشین یــداللهی } |
♥•٠·˙
یــادِ آن روزی کـــه تختــــــی و حـــــیاطــــی داشتیـــــمـ
قـُـل قــُلِ قـــــوری و قلـــــیان و بســـــاطــــی داشتیــــمــ
عـــــطر آویشــــن , ردیــــفِ اســــتکانــــهای بلـــور
"زنـــدگــــی" شــــیریــن تــر از چــــای نـــباتــی داشتیــمـ
"مـــــادری" فــــــیروزه تـــر از آســــــمانِ مخملـــــی
ســـــایــــۀ مـِــــهر "پـــــــدر" , ظـــــهرِ صـــــلاتــی داشتیـــمـ
خــــانــه ای گــرچــه کُلنـگـــــی خــالــــی از انــدوه و غــمــ
بــاخـــــــبر از حــالِ هـــــمـ , شــــور و نـــشاطــــی داشتیــمــ
نــــرده هــــایِ غـــــرقِ پیــــــچک , پــــله پــــله اطلســـــی
گـــامــِ پــاورچـــــین و غــــرقِ احتـــــیاطــــی داشتیــمـــ
شُـــرشُــــرِ فـــــواره رویِ رقـــــصِ مــاهــی هـــای حـــوض
شــــور و شـــــوق و خـــاطــــرِ پُـــــرانبســــاطـــی داشتیـــمــ
ســــاده مـــــثلِ آفـــــتابِ آمــــــده از پشـــت کــــوه
بـــــی خــــجالــــت لهــــجه ی اهــــلِ دهــــاتــــی داشتیــــمـ
حـــــافـــــظ از شــــاخـــه نــــــباتــــش , ســـــــعدی از سیمــــــین تنــش
فــــــاعـــــلاتـــــن فـــاعــــــلاتــــن فـــاعـــــلاتـــــی داشتیـــــمـــ
عکــــــس مـــا را قـــــاب کـــــن هــــــرچـــــند بـــا گـــرد و غبـــار
تـــا کـــه خـــوشبختــــــــی بــدانــــــد خـــاطــــراتــــی داشتیــــــمــ
ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺣﺎﻝ ﻟﯿﻼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﻠﺦ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
ﻫﺎﺟﺮ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﭼﺎﻩ ﺯﻣﺰﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
ﻧﺎﺯﺍ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺩﺭﺩ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺣﺎﻝ ﻋﯿﺴﺎ ﻭ ﺻﻠﯿﺒﺶ ﺭﺍ
ﺍﻣﺎ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻋﺬﺭﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
ﺑﯽ ﻭﻗﻔﻪ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﻃﺒﻞ ﻋﺎﺷﻘﯽ
ﺍﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ
این روزهافهمیدم بایدبزرگ بشم وبرای بزرگ شدن باید احساسات خودتو پنهون کنی ...وقتی ناراحتی گریه نکنی وبگی خوبم
وقتی عصبانی هستی باید داد نزنی وچهره ات راپشت نقاب لبخندی دروغین پنهان کنی وبگی خوبم....وقتی از کسی متنفری برویش نیاری
ووقتی کسی را دوست داری نگی دوستت دارم چون زشته .....باید بزرگ بشم تا بهم نگن تو بچه ای ونمیفهمی ...باید مراقب رفتارها وحرفهایم
باشم ونگران قضاوت دیگران...باید گریه ها وخنده هایم هم حساب وکتاب داشته باشن ...باید بی توقع کسی را دوست نداشته باشم ...باید حسابی
کاسب بشم واهل حساب وکتاب ...باید سادگیها واحساسات پاکم راهمراه با اسباب بازیها وخاطرات کودکیم دور بریزم تا بزرگ شوم......
هیچ کس سادگیها واحساسات کودکانه مرا دوست ندارد باید بزرگ شوم تا دوست داشتنی شوم .....من رفتم تا بزرگ بشم وبه جمع بزرگترها بپیوندم
وبخندم به مردانی که میگن دیگه یه زن ساده وکم توقع با احساسات پاک پیدا نمیشه...این شما هستید که دخترهای حساس ومهربان را
تبدیل به زنهایی پیچیده وپرتوقع میکنید ...این شما هستید که انها را وارد بازی نقابها میکنید ....این شما هستید که میخواهید بزرگ بشوند
من رفتم بزرگ بشم چون عشق وصداقت ووفاداری فقط درحد حرف قشنگن نه درعمل.....هیچ کس دختر بچه ای مثل من را دوست نداره
هروقت بزرگ شدم وارد دنیای بزرگسالان میشم ......دنیای منطق وحساب وکتاب .......خداحافظ کودکی ...خداحافظ سادگی ومهربانی
هر بار که برای خرید می رفت,کلی تخفیف می گرفت.می گفتː<تو خرید بلد نیستی!یه بار با من بیا;برات یه تخفیف حسابی می گیرم.>
آن روز با فروشنده جوان,با ناز و کرشمه از هر دری حرف زد وخندید. نیم ساعت بعد ,پس از فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!
استشمام رایحه تو لیاقت می خواهد,نگاه های هرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می گیرند..!
حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست.
اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود.
اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد. حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد.
متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند
مجردها دوست دارند ازدواج کنند
کودکان میخواهند زود بزرگ شوند
بزرگتر ها دوست دارند به دوران کودکی برگردند
شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان از دغدغه مینالند
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند
مردم عادی میخواهند مشهور شند
سیاه پوستان دوست دارند سفید پs وست شوند
سفید پوستان خود را برنزه میکنند
هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است :
"قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر"
در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شایـد قـد بکشند ،
اما بال و پـر نخواهند گرفت !
ﻣﻴﺪﻭﻧید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ و چهار ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ و ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
خونه يعنى احترام و درک متقابل
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
خونه يعنى آرامش و امنيت
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
خونه يعنى فضايى خالى از خشم
خالى از دود
خالى از قرص خواب و استرس
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ بزنى و لبخند ببينى
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛
ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ
ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ای ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﻜﻨﻢ...
در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز ميخندی و ميپرسي, كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست...!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
اگر می خواهی عاشق شوی قلب را آماده حرفهای صادقانه کن…
اگر می خواهی عاشق شوی با اراده کامل به عشقت بگو که دوستش داری…
اگر می خواهی این عشقت برای همیشه پایدار بماند دروغ و نیرنگی را از صحنه عاشقی ات پاک کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار و سعی کن از ته دلت عاشق شوی…
اگر می خواهی عاشق شوی بیا و تا آخر راه عاشق باش…
با صداقت با یکرنگی با یکدلی…
بیا و برای رسیدن به عشقت با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن…
اگر می خواهی به عشقت برسی درد و دلهایت را صادقانه به عشقت بگو…
به ظاهر نگو که دوستش داری از تمام وجودت بگو که دوستش داری… نیازی به فریاد نیست از ته دلت بگو عاشقی…
اگر می خواهی عشقت پاک و مقدس بماند بی ریا عاشق شو…
نیازی به ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست…
تنها باید نسبت به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی تا بتوانی به آنچه که می خواهی برسی…
تنها از ته دل عاشق باش…!!!
رفت تنها شدم تو شبا با خودم
دلهره دارم و از خودم بي خودم
اون كه دير اومد و زود به قلبم نشست
رفت و با رفتنش قلب من رو شكست
انگاري قسمته فاصله از همو
هر جا ميري برو ول نكن دستمو
نذار باور كنم رفتنت حقمه
نذار دور شم از خودم از خدا از همه
دستمو ول نكن كه زمين ميخورم
تو بري از همه آدما ميبرم
تو خودت خوب ميدوني كه آرامشي
بايد با من بموني به هر خواهشي
انگاري قسمته فاصله از همو
هر جا ميري برو ول نكن دستمو
نذار باور كنم رفتنت حقمه
نذار دور شم از خدا از خودم از همه
تو كه دل بردي و رفتي من كه افسرده و خستم
من كه واسه كنارت بودن چشماي خيسمو بستم
رفت تنها شدم تو شبا با خودم
دلهره دارم و از خودم بي خودم
اون كه دير اومد و زود به قلبم نشست
رفت و با رفتنش قلب من رو شكست
تو رو ديدم انگار دلم لرزيد و
واسه اولين بار از ته دل خنديد و
با خودم گفتم ديگه تنهاييا تمومه
با خودم گفتم آره خداي من همونه
همون ديوونه كه حالمو عوض كنه
همون كه واسه من وجود اون تولده
نميدونم چرا وقتي فهميد دوسش دارم عوض شدش
ديگه حتي امروز اسم منم يادت نيس
واست مهم نيست ميشن چشمام بي يادت خيس
ديگه انگار واقعا به حال و روز من حواست نيست
حواست نيست
روزهاست می گردم تا از اینجا بروم! من به دنبال اتاقی خالی، روزها می گردم کز سر کوچه ی آن جوی آبی، چشمه ای می گذرد، که مرا عصر به عصر به تماشا ببرد;من به دنبال گلیمی ساده، سقفی از چوب و حصیر، سردری افتاده... من به دنبال هوای خنک آزادی ودری پنجره ای باز به یک آبادی، روزهاست می گردم تا از اینجا بروم!&کاش که پیرزنی صاحب یک بز پیر با دو تا مرغ و خروس و سگی بازیگوش، کاش همسایه دیوار به دیوار اتاقم باشد! کاش که توی حیاطش باشد دو سه تایی از درختان بلند، چندتایی نارنج و چناری که کلاغی هر روز به سراغش برود و من هر روز به عشق گل روشان بروم، پنجره را باز کنم!;من به دنبال اتاقی خالی روزهاست می گردم...&تمام نا تمام من با تو تمام میشود&اگر روزی داستانم را نقل کردی:بگو بی کس بود اما کسی را بی کس نکرد;بگو تنها بود اما کسی را تنها نگذاشت;بگو دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست;بگو کوه غم بود ولی کسی را غمگین نکرد;شاید بد بود اما بدی کسی را نخواست...!&نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟;نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت;ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد;گلویم سوتکی باشد به دست کودک گستاخ و بازیگوش;و او یک ریز و پی در پی دمگرم خویش را در گلویم سخت بفشارد;و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند سکوت مرگبارم را......
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن ...
اون کیه که هم شیطونه ،
هم جذابه !
هم خوش تیپه،
هم منه ؟!
ای وای ببخشید هول شدم جوابو گفتم
یـــه شـــوهــرم نـــداریــــم ...
صـــب موهـــامونــو بــزنـــه کنـار ، پیشــــونیمـونـو بوووس کنـه ... بگـه : عشــقم ، خـــانومـم ، زندگیــم پـــاشــو دیگــــه دلــم واســت تنگـــ شـد ... مــنــم با یـه نگـاهِ عاشقــونـه ...
.
.
.
.
یـــه دونـــه محکـــم بــزنم تــو ســـرش ... بعـــد مـــوهـــاشــو بکشـــم ... بعــدم بــا دمپـــایی ابــری خیــس بزنــــم تـــو دهنـــش بگـــم : کصــــافــــط ســاعــت 7 صــُــب بیـــدارم کــردی بگـــی دلـــت تنگــــ شـــده ؟؟؟؟ اِی مــُـــرده شــورِ خــودت و دلتـــو ببـــرن نکبـــت ... بعــــد جفـــت پـــا بـــرم تــو صــورتــش دکوراسیـــونشــو بهـــم بــریـــزم ...
ســــــرشـــار از احســـاساتــــم میـــدونــم !!!
تعداد صفحات : 5